خاطرات بارداری مامان پارساجون

سفر شمال (نوروز 93)

1393/1/26 16:57
نویسنده : سمان
1,972 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام پسر گلمقلب

پارسا جونم خیلی وقته که به وبلاگت نرسیدم سر بزنم عسیسم، اما حالا اومدم تا به روزش کنم...نیشخند

برای عید قرار بود هفته دوم بریم شمال ویلای خاله، تاریخ 12 فروردین ساعت 5.30 راهی شدیم، سر راه پسرخاله احسانو هم برداشتیم که بریم ویلاشون، چون امسال کنکور داره مدرسه براشون اردو گذاشته بود که برن درس بخونن و طبق برنامه 8 روز مدرسه بود، خلاصه منو بابایی جلو نشستیم و پسرخاله عقب، من بالش و پتو هم برداشته بودم تا هر وقت خسته شدم برم صندلی عقب و استراحت کنم، خلاصه راهی شدیم به سمت محمودآباد، بعد از یکساعت که رفتیم سمت امامزاده هاشم ترافیک شمال شروع شد ساعت هم 7.30 شده بود گفتیم یکم ترافیکه و بعدش راه باز میشه اما چشمت روز بد نبینه هر یک ساعت یه بار 5 متر میرفتیم جلو!وقت تمام

کلافه شده بودیم و مامانی اینا هم همه شمال بودن، خلاصه تا آخر شب همینطور بود که دیگه خسته شده بودم از طرفی هم احسان عقب گرفته بود خوابیده بود و من روی صندلی جلو کمر و دلم و پاهام درد گرفته بود و نمیشد جابجا شم تا 7 صبح فردا همین وضعیت بود، در طول شب هم خاله اینها و مامانی هی زنگ میزدنو اس ام اس میدادن و همگی نگران بودن، منم در طول شب اینقدر معذب بودم که نشد احسانو بیدار کنم بیاد جلو بشینه و من برم عقب بخوابم روی همون صندلی جلو خوابیده بودم اما خیلی اذیت شدم و همش غصه خوردم که طفلی بچم خیلی اذیت شده نکنه چیزیش بشه نکنه اتفاقی براش بیفته، خلاصه نذر کردم محرم روز حضرت علی اصغر شیر پخش کنم که تو سالم بمونی تو این سفر و برات اتفاقی نیفته که خداروشکر نذرم جواب دادلبخند

ساعت 8 صبح دیگه ترافیک روون شد و ما کلاً از دیشب 15 کیلومتر اومده بودیم جلو، خلاصه تا ساعت 11.30 رسیدیم ویلا، توی ماشین تا برسیم از فشار و ناراحتی و خسته شدن کلی اشکام جاری شد و طاقتم طاق شده بود، وقتی هم رسیدیم ویلا تا با مامان اینا سلام علیک کردیم زدم زیر گریهگریه

مامان اینا هم خیلی غصه خورده بودن تا صبح هی دعا و نماز که نکنه من توی راه تورو به دنیا بیارم خلاصه به خیر گذشت و ما 18 ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم!

اما چندروزی که شمال بودیم خیلی خوش گذشت و روز 14 هم ساعت 7 صبح راهی شدیم و برگشتیم و توی راه برف و کولاک و باروون بود و ساعت 1.30 رسیدیم خونه مامان اینا...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سالومه
29 فروردین 93 11:06
سلام عزیزم چقد باحال و خوب نوشتی عسکه نی نی تو دیدم تو شیکمت یه جوری شذم...تالا ندیده بود بچه رو تو این شرایط قبل از زایمان....خیلی خاصه این عسک خیلی جالبه این نوع سونو امیدوارم این روزای خوشکلتم که خیلیا ارزوشو دارن به خوبی و خوشی و شادی و سلامتی بگذره زوده زود عسکه این دنیایی نی نیتو بذاری خانمی ..... عزیزم............2 تا سوال ازت دارم گلم میخواستم بپرسم با بارداری رفتی شمال راحت بودی؟ مشکلی نداری؟ مسئله ای پیش نیومد؟؟ اخه مادر شوهرینای منم شمالن..خیلی واسم این قضیه مهمه و اسمه این نوع سونو چیه عزیزم ببخش که وختتو گرفتم..............فدات شم
سمان
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از نظر لطفت خانومی... سفر شمال برام خیلی سخت بود چون 18 ساعت توی راه و ترافیک بودیم اما اگه به طور عادی باشه و نهایتا 5-4 ساعته برسی اذیت نمیشی فقط هر یه ساعت یه بار پیاده شو و یکم راه برو که خون بخوبی توی بدنت گردش بشه گلم... من سونو گرافی 4 بعدی رفتم که این عکسارو برام گرفت اما مراکز سونوگرافی ها باهم فرق میکنن بسته به اینکه دستگاههاشون چقدر جدید و پیشرفته باشه عزیزم ایشالا شمام به سلامتی زایمان کنید
مامان دانیال-ویانا
11 اردیبهشت 93 14:23
سلام عزیز دلم بازم بخیر گذشت ایشالا که پسمل گلمون صحیح و سالم بپره بغلت چقدر دیر اومدی عزیزم دلم برات تنگ شده بود خوشحالم که خوبی