خاطرات بارداری مامان پارساجون

سحر به دنیا اومدن پارسا جون

1393/2/30 5:05
نویسنده : سمان
2,359 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا جونم سلام، الان که دارم این مطالبو مینویسم ساعت 4.30 صبح 30 اردیبهشت 93 هست که قراره ساعت 10 صبح امروز از دنیای رویایی که اون تو داری سزارینی به دنیای ما بیای عزیززززززززززززززززمبغل

بی صبرانه منتظرم تا بیای و بپری تو بغل منو بابایی، دیگه طاقتم تموم شده و دارم لحظه شماری میکنم...جشن

دوران بارداری خیلی خوبی بود و حس تازه ای برام داشت و خیلی خوشحالم از اینکه پسر گلی مثل تورو خدا به ما داره هدیه میده، ایشالا که صحیح و سالم و بشادی بیای و دل همه رو شاد کنی همه دیگه مشتاقانه و بی صبرانه منتظر اومدنت هستن فدات شمبوس

از طرفی خوشحالم که داری میای از طرفی هم ناراحت چونکه تاحالا فقط ماله خوده خودم بودی اما وقتی که بیای دیگه ماله همه هستی و این حس حسودی برام ایجاد شده که نمیخوام با کسی قسمتت کنم اما از طرفی هم خودخواهیه!ترسو

همه حرکاتتو دوس داشتم تو دلم فوتبالی که بازی میکردی ، موج های مکزیکی که میرفتی شیطنت هایی که میکردی خیلی حس خوب و جالبی بود، یه وقتایی که لالا میکردی همش نگران میشدم که چرا حرکت نمیکنی اما یه وقتایی هم آروم لگد میزدی یه وقتایی هم همچین لگد میزدی که میترسیدم اما وقتی بی حرکت میشدی کلی دلمو نوازش میکردمو باهات حرف میزدم و میگفتم مامانی تو بیدار شو و هرچقدر دوس داری لگد بزن اصلا مجکم بزن مامانی دلش درد نمیاد، خلاصه وقتی بعدش یه حرکتی میکردی انگار دنیارو بهم میدادن و کلی ذوق میکردمجشن

این یه ماه اخیر خیلی نمیتونستم بخوابم اینقدر جات تینگ شده بود که وقتی به این پهلو میخوابیدم سرت میموند زیرم به اون پهلو میشدم دست و پات میموند زیرم، هی میگفتم مامان جان جابجا شو منم بخوابم اما بدتر دستتو اون انگشتای کوشولوتو مینداختی زیر پهلومو هی قلقلک میدادی و بشگون میگرفتی تا جابجا شم منم پا میشدم مینشستم و در و دیوارو تماشا میکردمقه قهه

خلاصه که دوران شیرین و زیبایی بود و حس مادر شدن حس عجیبی بود حالا باید تو بغلم تا بقیه حس ها رو هم تجربه کنم پسر گلم...محبت

دیگه دل تو دلم نیست تا ببینمت پارسا جون، دیگه برم یواش یواش آماده بشم که باید 5.30 صبح با بابا بریم بیمارستان برای تشکیل پرونده، قراره بیمارستان بهمن (تو شهرک غرب خیابان ایران زمین شمالی) به دنیا بیای و همه روز شاد کنی گلم.بوس

از خدای مهربون میخوام که ایشالا پسر سالم و صالحی باشی و ما بهت افتخار کنیم و روی ما رو پیش همه سفید کنی عزیزدلمآرام

پارسا به امید دیدار تا چند ساعت دیگه توی این دنیا...بغل

پسندها (4)

نظرات (9)

☆مامان سپهر☆
30 اردیبهشت 93 7:10
سلام بسلامتی ایشاله که گل پسرت صحیح و سالم بدنیا میاد. قدم نو رسیده هم پیشاپیش پر از خیر و برکت
مامان کسری
30 اردیبهشت 93 8:23
انشا الله که به سلامتی به دنیا بیاد و شیرینی زندگیتون هزار برابر بشه ... مثل نی نی نازه من که یه زندگی تازه بهمون داده...
مامان دانیال-ویانا
30 اردیبهشت 93 8:36
سلام عزیز دلم فدات بشم خواهر پیشاپیش بهت تبریک میگم عزییییییییییزم ایشالا که پارسا جونمون صحیح و سالم بیاد تو بغلت فداتون بشم در اولین فرصت بیا یه خبر بده گلم دوستت دارم التماس دعااینا اشک شوقه خدایا خودت مواظب پارسا جون و مامان گلش باش سلام عزیزم مرسی از محبت شما دوست گلم به زودی میام مینویسم، مرسی از تبریکتون فداتشم
مامان دانیال-ویانا
30 اردیبهشت 93 10:40
پارسا کوچولوی آسمونی فکر کنم الان دیگه زمینی شده باشیایشالا که حال خودت و مامانت خوب خوب باشه
**کلبه رنگارنگ**
7 خرداد 93 11:33
سلام من تازه با شما اشنا شدم انشاالله که به سلامتی به دنیا بیاد منتظر عکسهای این اقا پسر خوشمل هستیم
نیلوفر(مامان پرهام)
20 خرداد 93 14:07
واییییییییییی به سلامتی ... ایشالا زایمان راحتی داشته باشی عززیزم... منتظر عکسهای این شاه پسر هستیم مرسی عزیزم ممنون از لطف شما...
عمه جونی
14 تیر 93 2:21
سلام قدم نورسیده مبارک. خدا حفظش کنه گل پسرتو . عزیز چرا خودت دیگه نمیای؟؟؟ نمیخوای ادامه بدی؟ سلام عزیزم مرسی از تبریکتون... یه ماه اول که خونه مامانم بودم و به نت دسترسی نداشتم الانم هنوز فرصت نکردم بیام بنویسم به زودی میام ادامه میدم و مینویسم
مامان دانیال&ویانا
20 آبان 93 14:01
عزیزمممممممممم کجایی چرا نمیای از پسرمون بنویسی فکر کنم پسرمون الان دیگه6ماهشه سلام عزیزززززززززززززززم دلم خیلی براتون تنگ شده، وای که چقدر بچه داری وقت گیره به هیچی نمیرسیدم... بله الان پارسا 6 ماه و 12 روزش شده و برگشتم سرکار ایشالا به زودی ادامه میدم و مینویسم ممنون که به یادمی دوست خوبم...
حمید
31 تیر 94 9:29
مطالب وبلاگت قشنگه !