سفر مشهد
روز دوشنبه عصر 9 دی ماه (27 صفر) از سرکار که اومدیم بدو بدو باقیمونده چمدونو جمع و جور کردیم و راهی شدیم که بریم مشهد مقدس...
رفتیم خونه مامان بابایی و خدافظی کردیم و راهی شدیم، من بالش و پتو هم برداشتم که پسر گلم اذیت نشه، ساعت 8 راه افتادیم و شام خوردیم (مامان بابایی زحمت کشیدن و برای توی راهمون کتلت درست کرده بودن که خیلی هم خوشمزه شده بود) خلاصه من تا 12 بیدار بودم و بعدش رفتم صندلی عقب خوابیدم تا فردا 6 صبح، البته وسطاش هم بیدار شدم و میوه و اینا خوردیم...
دم دمای صبح هم بابایی خوابش گرفته بود و نگه داشت و یکم استراحت کرد ساعت 8 صبح دوباره راهی شدیم، منم کمو بیش خواب بودم ، مامان بابایی زنگ زدن و داشتن شله زرد میپختن گفتن برامون خیلی دعا کردن، ایشالا که قبول باشه، حدود ساعت 10:30 رسیدیم مشهد و رفتیم خونه دختر خاله بابایی...
تو راه خودمو با پتو حسابی پوشوندم که نکنه خدایی نکرده پسری سرما بخوره...
سه روزی مشهد بودیم و حسابی گل پسرمو همه جا بردمو و از امام رضا خواستم پسر سالم و صالحی بهمون بده، ایشالا که همینطوره ...
جمعه ظهر ساعت 1 راه افتادیم و ساعت 10 شب رسیدیم خونه و از خستگی زودتر رفتیم که بخوابیم، سفر خیلی خوبی بود پارسا جونم...
روز سه شنبه هم رفتم آزمایش غربالگری مرحله دومو دادم و خداروشکر هیچ مشکلی نبود و همه چی عالی بود، الهی شششششششششششکر...