سفر مشهد
روز دوشنبه عصر 9 دی ماه (27 صفر) از سرکار که اومدیم بدو بدو باقیمونده چمدونو جمع و جور کردیم و راهی شدیم که بریم مشهد مقدس... رفتیم خونه مامان بابایی و خدافظی کردیم و راهی شدیم، من بالش و پتو هم برداشتم که پسر گلم اذیت نشه، ساعت 8 راه افتادیم و شام خوردیم (مامان بابایی زحمت کشیدن و برای توی راهمون کتلت درست کرده بودن که خیلی هم خوشمزه شده بود) خلاصه من تا 12 بیدار بودم و بعدش رفتم صندلی عقب خوابیدم تا فردا 6 صبح، البته وسطاش هم بیدار شدم و میوه و اینا خوردیم... دم دمای صبح هم بابایی خوابش گرفته بود و نگه داشت و یکم استراحت کرد ساعت 8 صبح دوباره راهی شدیم، منم کمو بیش خواب بودم ، مامان بابایی زنگ زدن و داشتن شله ز...
نویسنده :
سمان
11:20