خاطرات بارداری مامان پارساجون

سونوی 4 بعدی (برای دومین بار)

1393/1/26 17:02
نویسنده : سمان
2,341 بازدید
اشتراک گذاری

از پنجشنبه که رفتم سونو اصلا راضی نبودم همش توی دلم مونده بود که عکس و فیلم یادگاری خوجل ندارم تا بعدا که پارسال جونم به دنیا اومدو بزرگ شد بهش نشون بدم تا اینکه یکشنبه بابایی رفت مطب دکتر فرزانه و از خوده دکتر سوال کرده بود که ما پنجشنبه اومدیم دستگاه خراب بود بالجبار رفتیم جای دیگه اما خانمم فقط کار شمارو قبول داره اگه ضرری نداره میشه بیایم دوباره انجام بده که دکتر گفته بود همه جا یکیه فرقی نداره اما به اصرار بابایی دکتر گفته بود ضرری نداره میتونه دوباره انجام بده که ما قرار شد دوشنبه صبح دوباره بریم سونو (از هفته قبل که کنسل شد برای دوشنبه صبح دوباره وقت گرفته بودیم) خلاصه بهم زنگ زد و گفت خیلی خوشحال شدم و دیگه دل تو دلم نبود تا ببینمتقلب

خلاصه صبح دوشنبه 93/01/25 رسیدو با هیجان راهی مطب شدیم که 8.30 رسیدیم و دکتر 8.45 اومدنو من با شوق و ذوق فراوون دراز کشیده بودم تا ببینمت، دکتر یک ربعی سونورو انجام دادن و منو بابایی حرکاتتو میدیدیم و کیف میکردیم بعد شروع کردن به صحبت کردن که خداروشکر پسر سالمیه و خوب رشد کرده وزنش 2067 گرمه و همه چیش اوکیه که منو بابایی ذوق زده شدیم و هی سوال میپرسیدیم...

وای خدای یعنی این نی نی  ناز پسمله منه، چقدر بانمکه و به دل میشینه، دستای کوشولو لب های ناز و لپهای خوردنی یعنی این گل پسره منم؟

دلم لک زده بود که بغلت کنم مامانی،اینم عکسای سونو:

 

 

 

 

 

بعد از سونو با کلی شوق و ذوق با بابایی راهی خونه مامانی شدیم که منو بذاره اونجا و بره سرکار، آخه مرخصی بودم که استراحت کنم وقتی رسیدیم و عکسارو به مامانی نشون دادم کلی ذوق کردو گفت شبیه بچگی های خودمه از طرفی هم شکل باباییه تا شب هر کی اومد عکسارو دید کلی ذوق کردنیشخند

بابایی، دایی امیر، خاله، عمو و همگی...

اما در کل دیدم ارزش داشت که بخوام دوباره برم سونو و هزینه کنم و روی ماه پسملمو ببینم...قلب

دیگه از وقتی رفتم سونو و دیدمت دل تو دلم نیست که زودتر به دنیا بیای، وای قدرت خدارو ببین چقدر این پسمل دوس داشتنیه و ناز خوابیده، دلم ضعف میره برات عکساتو اسکن کردم روی کامپیوترم توی شرکت هی نگاه میکنم توی گوشیمم ریختم و هرجا بیکار میشم نگات میکنم و قربون صدقه میرم، کاش این 5-6 هفته هم زودتر بگذره و بیای در کنار منو بابایی که بدجوری انتظار اومدنتو میکشیم عزیزم...ماچ

 

آخ که الهی مامان فدات بشه، عشق منی پارسا جونم...قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محمد ومامان
26 فروردین 93 19:30
سلام مامان پارسا جون خاطرات شما رو خوندم و ياد خاطرات من و پسرم افتادم ولحظات بارداري خودم تداعي شد خوشحال ميشم به وبلاگ من و پسرم سر بزنيد و يا جزو دوستان قرار دهيد آدرس : http://babarsadmohammad1382.blogfa.com/ مراقب خودت باش عزيزم سلام عزیزم آخی الهی، چشم حتما به وبلاگتون سر میزنم خانومی مرسی از لطف شما