سحر به دنیا اومدن پارسا جون
پارسا جونم سلام، الان که دارم این مطالبو مینویسم ساعت 4.30 صبح 30 اردیبهشت 93 هست که قراره ساعت 10 صبح امروز از دنیای رویایی که اون تو داری سزارینی به دنیای ما بیای عزیززززززززززززززززم
بی صبرانه منتظرم تا بیای و بپری تو بغل منو بابایی، دیگه طاقتم تموم شده و دارم لحظه شماری میکنم...
دوران بارداری خیلی خوبی بود و حس تازه ای برام داشت و خیلی خوشحالم از اینکه پسر گلی مثل تورو خدا به ما داره هدیه میده، ایشالا که صحیح و سالم و بشادی بیای و دل همه رو شاد کنی همه دیگه مشتاقانه و بی صبرانه منتظر اومدنت هستن فدات شم
از طرفی خوشحالم که داری میای از طرفی هم ناراحت چونکه تاحالا فقط ماله خوده خودم بودی اما وقتی که بیای دیگه ماله همه هستی و این حس حسودی برام ایجاد شده که نمیخوام با کسی قسمتت کنم اما از طرفی هم خودخواهیه!
همه حرکاتتو دوس داشتم تو دلم فوتبالی که بازی میکردی ، موج های مکزیکی که میرفتی شیطنت هایی که میکردی خیلی حس خوب و جالبی بود، یه وقتایی که لالا میکردی همش نگران میشدم که چرا حرکت نمیکنی اما یه وقتایی هم آروم لگد میزدی یه وقتایی هم همچین لگد میزدی که میترسیدم اما وقتی بی حرکت میشدی کلی دلمو نوازش میکردمو باهات حرف میزدم و میگفتم مامانی تو بیدار شو و هرچقدر دوس داری لگد بزن اصلا مجکم بزن مامانی دلش درد نمیاد، خلاصه وقتی بعدش یه حرکتی میکردی انگار دنیارو بهم میدادن و کلی ذوق میکردم
این یه ماه اخیر خیلی نمیتونستم بخوابم اینقدر جات تینگ شده بود که وقتی به این پهلو میخوابیدم سرت میموند زیرم به اون پهلو میشدم دست و پات میموند زیرم، هی میگفتم مامان جان جابجا شو منم بخوابم اما بدتر دستتو اون انگشتای کوشولوتو مینداختی زیر پهلومو هی قلقلک میدادی و بشگون میگرفتی تا جابجا شم منم پا میشدم مینشستم و در و دیوارو تماشا میکردم
خلاصه که دوران شیرین و زیبایی بود و حس مادر شدن حس عجیبی بود حالا باید تو بغلم تا بقیه حس ها رو هم تجربه کنم پسر گلم...
دیگه دل تو دلم نیست تا ببینمت پارسا جون، دیگه برم یواش یواش آماده بشم که باید 5.30 صبح با بابا بریم بیمارستان برای تشکیل پرونده، قراره بیمارستان بهمن (تو شهرک غرب خیابان ایران زمین شمالی) به دنیا بیای و همه روز شاد کنی گلم.
از خدای مهربون میخوام که ایشالا پسر سالم و صالحی باشی و ما بهت افتخار کنیم و روی ما رو پیش همه سفید کنی عزیزدلم
پارسا به امید دیدار تا چند ساعت دیگه توی این دنیا...